تغییر "اولویت ها" با شیب ملایم (2)( عبرت و عاقبت مذاکره با آمریکا _ برجام )
سالگشت " وعده های برجامی _ نشست ( تعامل با جهان یا جهانخوار؟)_ بسیج صداوسیما_ ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم
بنابراین مفهوم ارباب و برده یک مفهوم کاملاً ذهنی است. اگر این ذهنیت شکست یعنی این احساس به وجود آمد که این ارباب نیست و تو هم برده او نیستی و این شکستپذیر است و آنطور که تظاهر میکند قوی نیست و تو از این قویتر هستی دیگر مفهوم امپراطوری و اربابی و بردگی تمام است. حالا تو باید به راه بیفتی و با تک تک بردهها بجنگی که اینقدر نیرو نداری. مگر آمریکا میتواند سر هر کوچه و جلوی هر مسجدی یک تانک بگذارد؟ میدانید اینها از چه زمانی شکستند؟ وقتی که بچهها لانه جاسوسی را گرفتند و آمریکا گفت الان موتور ناوها را روشن کردهام و این طرف هم یک عدهای در ایران ترسیدند. بعضیها هم در دولت بودند و گفتند آقا آمدند. بعد امام آمد و گفت اولاً که هیچ غلطی نمیتوانی بکنی. دقیقاً قضیه داوود و جالوت تکرار شد. جالوت یک پهلوان گردنکلفت و شناختهشدهای بود. اصلاً کسی جرئت نمیکرد اسم جالوت را بدون احترام بیاورد. بعد به میدان آمد و دید یک نوجوانی جلو آمده و میگوید این کیست. من تو را ریز میبینم. چه کار داری که به اینجا آمدهای؟ گفت من آمدهام تا با تو بجنگم. گفت تو چه کسی هستی؟ گفت من داوود هستم. گفت با چه چیزی میخواهی بجنگی؟ گفت یک پلخمونی داریم که میخواهیم با همان حساب شما را برسیم. این خندید و گفت عجب! خب او زد و ترتیب جالوت را داد. وقتی جالوت افتاد اسطوره شکست. یک مرتبه همه گفتند دنیای جدیدی شروع شد. دنیا عوض شد. قوانین دنیا عوض شد. امپراطوری تمام شد. عین کاری که داوود با جالوت کرد را امام و انقلاب اسلامی با اینها کرد. با فلاخن خود به میدان آمد و هدف گرفت و درست به وسط پیشانی آنها زد و آنها هم افتادند. یک مثال دیگر اگر بخواهیم بزنیم مثال آن پادشاهی است که لباس نامرئی پوشید. خیاط کلاهش را برداشت. به خیاط سلطنتی گفت یک لباسی برای من بدوز که تا حالا هیچ کس برای هیچ ندوخته است. او دید هر لباسی بدوزد پادشاه میگوید مثل این هست. فردا آمد و گفت لباس را آماده کردی؟ گفت بله. گفت کجاست؟ گفت اینجا آویزان است. پادشاه نگاهی کرد و گفت کجاست؟ خیاط گفت این یک لباس استثنایی است و فرق آن با بقیه لباسها این است که دیده نمیشود. بعد قشنگ لباسها را در آورد و شروع کرد به ادا در آوردن و گفت این آستین را بپوشید و بعد آن آستین را بپوشید. شاه گفت اگر ما بگوییم نیست که برای ما افت دارد. ما باید بگوییم بله هست و این یک لباس مخصوص است. خلاصه شاه را عریان به خیابان فرستاد. همه میگفتند شاه لباسی دارد که هیچ کس ندارد. همه ایستاده بودند و نگاه میکردند و میگفتند عجب لباسی است. حالا همه چیز را میدیدند ولی به روی خودشان نمیآوردند. یک بچهای یک مرتبه گفت بابا شاه که لخت است. او که اصلاً لباسی به تن ندارد. تا این را گفت همه به همدیگر نگاه کردند و خندیدند. گفتند این بچه راست میگوید و شاه لخت است. تمام شد. آن جوانی که جو را شکست و به دنیا گفت این لخت است و لباسی ندارد، انقلاب اسلامی بود. امام بود. گفت این امپراطوری که میگوید امپراطور جهان است برهنه است. این دیوانه است. لخت به خیابان آمده و خیال میکند لباس بر تن دارد. اسرار این عالم را که همه هم میدانید و میترسید بگویید من گفتم. من گفتم و این خط را شکستم. اتفاق بزرگی افتاد. ولی متأسفانه روی دیگر سکه را در بخش دوم عرائضم میگویم. ما یک تیپهایی را در ایران داشتیم و داریم که در حاکمیت هم بودهاند و هستند و خواهند بود که گاهی قوی میشوند و گاهی ضعیف میشوند. همینها هنوز این را نفهمیدهاند. اینها هنوز میگویند نه، شاه لباس بر تن دارد. اینها میگویند تالوت دیوانه بود و اشتباه کرد و سوء تفاهم شده است. جالوت هنوز زنده است. مگر ما میتوانیم با قدرتهای جهانی در بیفتیم؟ شاه لباس دارد و یک لباس ویژهای هم دارد. کسی که گفت شاه برهنه است اشتباه کرده است. نمیشود شاه برهنه بیرون بیاید. محال است که تالوت از پس جاولت بر آمده باشد. با محاسبات مادی امکان ندارد. اینها آمدهاند وابستگی و ذلت را تئوریزه کردهاند و هنوز هم این کار را میکنند. هر چه میگوییم پیروز شدیم، زدیم و رفت، جلو آمدیم، آن کاری که میگفتید نمیشود را انجام دادیم و شد، ما آنجا نیستیم، ما خیلی جلو آمدهایم، ما اینها را در 10 جبهه شکست دادیم، تمام کارهایی که میگفتند نمیتوانید بکنید را کردیم، خطوطی که میگفتند نباید از آن عبور کنید را عبور کردیم و هیچ غلطی هم نتوانستند بکنند ولی اینها هنوز باور نمیکنند. میگویند تا هنوز نفهمیدهاند و ما را مجازات نکردهاند به همان جایی که بودیم برگردیم و پشت خط بایستیم. بگوییم ما تکان نخوردهایم و همان جایی هستیم که شما فرمودهاید. میگویند طرف آمد به ناموسش تجاوز کرد و خانهاش را آتش زد و او را بیحیثیت کرد و اموالش را غارت کرد و بعد هم یک خطی به دور آن کشید و گفت پایت را از این خط این طرف نمیگذاری تا ما برویم. او گفت چشم. بعد که رفتند و دیده نمیشدند زن برگشت و گفت تو یک ذره غیرت و مردانگی نداری؟ این همه جنایت کرد و تو ایستادی و نگاه کردی؟ گفت تو خبر نداری. از آن وقت که این رفته من تا الان سه بار پایم را از خط آن طرف گذاشتهام. سه بار. من اهل ریا نیستم و نخواستم بگویم و الا سه مرتبه و شاید هم چهار مرتبه پایم را آن طرف خط گذاشتم. ما یک عده داریم که در نظام هم بودهاند و الان هم هستند که میگویند ما دو، سه مرتبه پا را آن طرف خط گذاشتهایم. بعد میگویند این تالوت کجا تا آن جلو رفته است؟ به او بگویید برگردد. به تالوت بگوییم برگردد. بدو که تا نفهمیدند برگرد. هر چه او میگوید ما زدیم و جالوت افتاده. کجا برگردیم؟ شما جلو بیایید. اینها میگویند نه، زود برگردید. شما افراطی هستید و تند رفتهاید. قضیه جبهه مقاومت و سیاست خارجی این است. البته منطق و مذاکره و گفتگو و به حداقل رساندن خطر دشمن و تهدیدها و تبدیل تهدید به فرصت و تبدیل دشمن به دوست همگی حرفهای درستی است منتها باید ببینی با کدام معیار و با کدام هدف و با کدام قیمت است. دعوا بر سر این است. ما کسانی را داریم که در نظام هم بودهاند و هستند که معتقد هستند در دهه 60 امام و بعد از آن هم رهبری نمیگذارند ما مثل یک موجود سربراه در قالب یک سیستم جهانی و زیر سایه امپراطور زندگی کنیم و پیشرفت کنیم و امورات بگذرانیم. مثل یک کشور عادی کار کنیم. بعضی از آنها هم فکر میکنند این کارها به نفع کشور است. قد اینها کوتاه است. کوتوله هستند. آدم کوتوله جلو را نمیبیند. این تا نوک بینی خود را میبیند و داوری میکند. حالا آدمهای رشیدی تا انتها را دیدهاند و رفتهاند. این چون آنها را نمیبیند با خودش میگوید اینها کجا رفتند؟ برگردید. بعد چون سنش بالا میرود و انواع و اقسام وابستگیها را پیدا میکند جرئت نمیکند صریح حرف بزند. یک وقتی در زندگینامه مرحوم مدرس خواندم میگفت خیلی از دوستان و نمایندههای مجلس میآمدهاند و میگفتهاند آقا ما حرفهای تو را قبول داریم ولی چطور است که تو جرئت میکنی این حرفها را بزنی و ما نمیتوانیم؟ گفت برای اینکه همه شما پرونده دارید. من پرونده ندارم. همه شما یک جا گند زدهاید. یک مشکل مالی یا یک وابستگی دارید و گرفتار هستید. مدرس گفت من خودم هستم و این عبای تنم و لباس کرباس. نه به کسی بدهکار هستم و نه از کسی میترسم. به شاه پیغام داده بود که خدا در من دو چیز نگذاشته است. طمع و ترس. وقتی طمع و ترس نبود من نگاه میکنم تا ببینم خدا چه میخواهد و حق چیست و همان را میگویم و انجام میدهم و دیگر از هیچ کدام شما باکی ندارم. حتی نقل کردهاند که ایشان روزه بوده و ایشان را مجبور میکنند چای مسموم بخورد که شهید بشود. این دو مأمور حکومتی نشسته بودند تا سم اثر کند. گفت به این زودیها بعید است اثر کند. شما اینجا خسته میشوید و وقت شما حرام میشود. بعد بلند شدند و گفتند حالا که اینطور است عمامه رو دور گردنش پیچیدند و ایشان را خفه کردند. وقتی میخواستند مدرس را شهید کنند گفت از طرف من به رضا خان بگویید قبر من مزار مردم خواهد شد و معلوم نخواهد بود قبر تو کجاست. یک نفر سراغ قبر تو نخواهد آمد ولی قبر من زیارتگاه خواهد شد. این را از قول من به او بگویید. ایشان را شهید کردند. الان همین اتفاق افتاده است. نمیدانم به کاشمر رفتهاید یا نه. قبر مدرس حرم است. زیارتگاه است. متوسل میشوند. نذر میکنند. اینطور است. مدرس میگوید دل من برای نگهبانهای خودم میسوخت. چون در آن منطقه بد آب و هوا اینها باید یکسره بیکار مینشستند. من هزار اشتغالات داشتم. یا مشغول ذکر و فکر بودم یا مشغول نوشتن بودم یا آنجا سبزیکاری میکردم. اصلاً در ذهن من نبود که در تبعید هستم. داشتم زندگی خودم را میکردم. ولی این نگهبانها در تبعید بودند. برای من فرقی نمیکند کجا نماز بخوانم. نماز شبی که آنجا میخواندم را اینجا میخواندم. فقط تفاوت در این است که آنجا وظیفه سیاسی هم داشتم ولی حالا ندارم. من از کسی نمیترسم. یک کسانی میترسند و نمیتوانند مثل امام حرف بزنند. طمع و ترس. و الا از نظر تئوریک شاید مشکل نداشته باشند. یک عدهای مشکل ذهنی هم دارند که الان یک نمونه از آن را برای شما میگویم. ولی یک عدهای این مسائل را میفهمند و دیگر نمیتوانند. به تعبیر قرآن که راجع «بلعم باعورا» فرمود «اَخلَدَ الی الارض...». خلود به معنی جاودانگی است. «اخلد الی الارض» یعنی میل به جاودانگی و چسبیدن به زمین کرد. در روایات داریم که «بلعم باعورا» مستجابالدعوه بوده است. از اولیای خدا و از عرفای درجه اول بود. بعد به سراغ قدرت و دنیا و شهرت و ریاست رفت. قرآن میفرماید «اخلد الی الارض» به سمت پایین سقوط آزاد کرد و به زمین چسبید و فاسد و مفسد شد. فقط میخواهم بگویم آنهایی که میگویند جالوت زنده است و سر جای اول برگردید و عذرخواهی کنید تا هنوز شما را ادب نکردهاند، بعد از فتح لانه جاسوسی به امام گفتند الان آمریکا حمله نظامی میکند. امام چه گفت؟ گفت شما چطور میخواهید حمله کنید؟ میخواهید با هواپیماهای خود بیایید و از بالا ما را بمباران کنید. بمباران کنید. بعد از آن میخواهید چه کار کنید؟ میخواهید تا آخر همان بالا بچرخید یا بالاخره پایین میآیید؟ گفت اگر بخواهید روی زمین بیایید همین جا حساب شما را میرسیم. مگر اینکه بخواهید تا آخر همان بالا بچرخید. بعد گفت اگر پایین بیایید یک چترباز شما را زنده نمیگذاریم. چه کسی میتواند به این شکل حرف بزند؟ کسی که مثل مدرس نه ترس دارد و نه طمع دارد. این میتواند به این شکل حرف بزند. ولی اگر ترس و طمع آمد، وابستگی آمد، معادلههای ذهنی تغییر میکند و طرز حرف زدن تو فرق میکند. اولویتها تغییر میکند. گفت عناصر تغییر نمیکند، بلکه اولویتها تغییر میکنند. شما فکر نکنید اینهایی که در دنیا سازش و خیانت میکنند مثلاً میگویند شرف بد است، ذلت خوب است، عزت بد است. هیچ وقت این حرفها را نمیزنند. اولویتها عوض میشود. میگویند عزت خوب است، شرف خوب است، استقلال خیلی خوب است منتها الان ببین چه چیزی مهمتر است. و الا ما در جهاد عقبنشینی تاکتیکی هم داریم. منتها تاکتیک است و عقبنشینی برای حفظ مواضع است. نه اینکه برای حفظ خودت باشد ولو به قیمت از دست دادن همه مواضع. ما دو عقبنشینی داریم. یک وقتی عقبنشینی فرار است که گناه کبیره و خیانت است. قرآن صریح میفرماید اینهایی که در جبهه مبارزه اهل فرار از دشمن هستند اهل جهنم هستند. هر کس از برابر دشمنان اسلام از ترس و طمع فرار کند جهنمی است. حتی اگر سابقه جهاد و مبارزه داشته باشد. این وعده صریح قرآن است. فرمود در دنیا به شما وعده ذلت میدهیم و در آخرت وعده عذاب میدهیم. اما عقبنشینی تاکتیکی چیست؟ شما میجنگی و یک جایی یک خاکریز شما ضعیف است. دشمن هم آمده و در حال عبور است. اگر تو اینجا بایستی دشمن شما را دور میزند و همه شما را نابود میکند. شما برای ادامه مبارزه مجبور میشوی دو کیلومتر عقبتر بیایی. ولی برای اینکه پشت یک خاکریز دیگری بایستی و بجنگی. این عقبنشینی تاکتیکی و عین عقلانیت است. در این روند مذاکره داریم، توافق داریم، منتها اصول و مبانی و خط قرمزها روشن است. اما یک وقتی هست که فرار میکنی و جبهه را خالی میکنی و کلاً میروی. اسم این فرار است. اگر عقبنشینی تاکتیکی مدیریت شده باشد حتماً لازم است. خود پیامبر(ص) این کار را کردهاند. پیامبر(ص) صلح حدیبیه را امضا کرد اما نه به قصد اینکه شعارهایش را عوض کند. شعارهایش را تندتر از قبل گفت و از صلح حدیبیه یک سکوی پرشی ساخت که مکه را فتح کرد. امام حسن(ع) قرارداد صلح را امضا کرد. اما چه زمانی امضا کرد؟ وقتی که کلاً ارتش ایشان از هم پاشید. اصلاً ارتشی نبود. به جای اینکه اسیر بشود، شکست مطلق نظامی را به یک پیروزی سیاسی تبدیل کرد و در آن پیماننامه تعهداتی از معاویه گرفت که همگی به نفع امام حسن(ع) و بر علیه معاویه بود و معاویه به اکثر اینها عمل نکرد و آبرو و مشروعیت خودش را به باد داد. یکی از شرطهای امام در آنجا این بود که گفت تو را امیرالمؤمنین نخواهیم نامید. یعنی شما حکومت دینی نیستید. یعنی تو مشروعیت نداری. تو دیکتاتور هستی. با قدرت به قدرت رسیدی. تو حق نداری خودت را امیرالمؤمنین بنامی. یعنی تو حکومت دینی نیستی. تو دیکتاتور و سلطان هستی. این یکی از شرطهای قطعنامه است. این قرارداد صد درصد به نفع امام حسن(ع) بود. همین قرارداد امام حسن(ع) و قیام کربلا رژیم اموی را سرنگون کرد. میدانید که حکومت اموی دو شاخه داشت. شاخه سفیانی بود. معاویه و اینها با یزید تمام شد. چون بچه یزید که آمد مدت کوتاهی بود و بعد کنار رفت و بعد از فاصله خیلی کوتاهی بعد از کربلا رژیم اموی سقوط کرد. بعد شاخه مروانی بر سر کار آمدند. آنها هم چند دهه بیشتر نتوانستند بر سر کار بمانند. در واقع رژیم بنیامیه را تاکتیک امام حسن(ع) و شهادت امام حسین(ع) سرنگون کرد. اینها به صد سال هم نکشیدند. بنیعباس هم با شعار دفاع از اهل بیت(ع) یعنی با شعارهای شیعی بر سر کار آمد و 500 سال حکومت کرد. بنیامیه سقوط کرد. یک وقتی پدر ما یک خاطرهای تعریف میکرد و میگفت زمان شاه داشتیم با هواپیما از تهران میآمدیم. یکی از این آخوندها که اوایل سابقه مبارزه داشت و بعد فاسد شد و با رژیم پهلوی ساخت و از دربار و ساواک حقوق میگرفت هم در همان هواپیما بود. او هم میدانست که ما طرف امام هستیم. این شاید برای سالهای 47 یا 48 باشد. احوالپرسی کردیم و او فهمید که میخواهم با او بحث کنم. به دور و اطراف نگاه کردم و دیدم کسی نیست. گفتم شما خیلی در این مسائل بودید و بعد دیگر جایی نیستید و یک جاهای خاصی ظاهر میشوید و به استقبال شاه میروید. این به من جواب داد که ما سید حسنی هستیم. ما مثل آقای خمینی سید موسوی حسینی نیستیم. ما سید حسنی هستیم. این را که گفت، ایشان یک جوابی به او میدهد که خیلی جواب خوبی است. گفت به او گفتم اگر یک وقتی توانستی مثل امام حسن(ع) کاری کنی که دشمن مجبور بشود با تو کاری بکند که خون بالا بیاوری و تو را مسموم کند و بکشد آنوقت سید حسنی هستی. سید حسنی را باید مثل امام حسن(ع) شهید بکنند. هیچ وقت کسی تو را شهید نمیکند. شما نه حسنی هستید و نه حسینی هستید. امام حسن(ع) اگر مبارزه را ترک کرده بود چرا معاویه ایشان را مسموم کرد؟ این کار را از طریق خوارج کرد. چون میدانید عامل مستقیم ترور امیرالمؤمنین علی(ع) و هم شهادت امام حسن(ع) خوارج هستند اما با واسطه معاویه است. آن شبی که خوارج میخواستند سه نفر را بزنند و میخواستند همزمان در یک شب علی(ع) و معاویه و امرعاص را بزنند. گفتند جهان اسلام گرفتار اینهاست که دائم با همدیگر درگیر هستند. عوامل اصلی فتنه علی(ع) و معاویه و امرعاص هستند. ما یک شب هر سه نفر را به قصد قربت میزنیم. شبی که امیرالمؤمنین علی(ع) را زدند دو ترور دیگر هم اتفاق افتاده است. سه عملیات در یک شب بوده است. امیرالمؤمنین علی(ع) را موفق شدند. امرعاص هم ضربه خورد و معاویه تنها کسی بود که آن شب به نماز نیامد. کاملاً معلوم بود خبر دارد و در جریان کارهاست. خودش یکی دیگر را فرستاد. یعنی پشت صحنه معاویه بود و جلوی صحنه خوارج بودند که امیرالمؤمنین علی(ع) را زدند. در مورد امام حسن(ع) هم همین است. جلوی صحنه همسر امام حسن(ع) ایشان را میزند که از خانواده خوارج بود. یعنی پدرزن امام حسن(ع) و برادر زن ایشان جزو افراطیون خوارج بودند. اینها مستقیم خوارج بودند ولی پشت صحنه معاویه بود. حتی نقل شد که معاویه پیغام داده بود که اگر حسن را بزنید من از همه جهت در خدمت شما هستم و ما به خوارج امتیاز میدهیم. این روایت متعارض است. داخلیها نوشتهاند. برای شما میخوانم تا ببینید چطور بدون اینکه صریح حرف بزنند عملاً این را میگویند. میگویند شاه لباس به تن دارد. اینها درست میگویند. ما زدهایم و از بازی بیرون رفتهایم و دوباره باید برگردیم و در زمین آنها بازی کنیم. من فقط چند عبارت این آقا را میخوانم. اینها در دانشگاههای ما متأسفانه به عنوان استاد و روشنفکر حرف میزنند و گاهی هم بر اساس حرفهای اینها در حکومت تصمیمگیریهایی میشود. از جمله در سیاست خارجی اینطور است. ضد انقلاب صریح هم نیستند. به امام احترام میگذارند. به نظام جمهوری اسلامی احترام میگذارند. برای شهدا فاتحه میخوانند. از این کارها هم بلد هستند. میخواهم بگویم جبهه سازش چطور سازش را تئوریزه میکند. برای پیشرفت کلید در دست سرمایهداری جهانی است. در داخل هم کلید در دست سرمایهداری داخلی است. سرمایهداری داخلی در چهارچوب سرمایهداری خارجی عمل میکند. تنها راهی که ما داریم این است که در واقع حاکمیت الیت سرمایه را در جامعه بپذیریم. یعنی حاکمیت اخلاق اشرافیگری را در حاکمیت بپذیریم و الا نمیتوانیم پیشرفت مادی بکنیم. حتی کلید پیشرفت در دست روشنفکرها نیست. روشنفکرها هم باید در حد جاده صافکن برای حاکمیت تفکر سرمایهداری وابسته عمل کند. اصلاً پیشرفت بدون سرمایه نمیشود. سرمایه بدون سرمایهداری نمیشود. اخلاق سرمایهداری همان اخلاق لیبرال است و ثروت و رسانه این هم در اختیار امپراطورهاست. اینهایی که میگویم تعابیری است که اینها به کار بردهاند و میبرند. ما باید سعی کنیم طبقه متوسط به بالای سرمایهداری در جامعه بیشتر رشد بکند و تشکلهای حزبی ایجاد بکند. یعنی قشر سرمایهداری با اخلاق سرمایهداری مادی و نه با اخلاق اسلامی سعی کند حزب و روزنامه درست کند و کنترل مجلسها و پارلمانها را در جهان اسلام و در کشورها در اختیار بگیرد و بعد بتواند طبق منافع خود قانون بنویسد. ببینید مثلث حزب، رسانه، پارلمان است. حزب بساز برای اینکه کادرسازی کنی و در جامعه گفتمانسازی کنی. افراد و اقشاری را هدف بگیری و از صحنه خارج کنی. جوسازی و ترور شخصیت بکنی. رسانه برای این کار و همینطور برای مدیریت افکار عمومی است. بعد تصرف پارلمانها در جهان اسلام پیش میآید. اولاً پارلمانها در جهان اسلام غالباً کارهای نیستند. پارلمان مستقلی نیستند. همه ایادی شاه یا رئیس جمهورهای قلابی هستند. ولی اگر جاهایی پارلمان اجمالاً نقش و تأثیری دارد به دست گرفتن آن و مدیریت ضمام قانوننویسی و قانونگذاری در کشورهاست که ما از این طریق برای آنها قانون بنویسیم. فرهنگ جمعی و رسانهای و افکار عمومی را مدیریت کردن، نخبگان سیاسی را طبق منافع خودمان درست چیدن و به جای امت اسلامی شعار جامعه مدنی سر دادن و به جای جامعه علوی و الهی و اسلامی جامعه مدنی که یک جامعه سکولار و لاییک است و یک جامعه است که تصمیمگیری در آن در دست سرمایهدار است. با اسم حقوق شهروندی هم جلو میآید. به این شکل میتوان کشور را مدیریت کرد و انرژیهای جمع شده در جامعه را پیش آورد. هدف اینها چیست؟ عین عبارت است که میگویند هدف تحقق چیست؟ ساختن چه جامعهای است؟ جامعهای دیدنی و نشاندادنی ساختن است. خیابانها را شیک کردن، ماشینها را نو کردن، سفرهای خارجی را زیاد کردن، زبانهای خارجی را بیشتر آموختن، سازی آموختن، باغی را مزین کردن است. از نظر اینها این موارد پیشرفت است. این توسه به سبک دبی است. چهار خیابان را به عنوان دکور درست کن و برج بساز. در کوچههای عقب هم اگر یک عده از گشنگی میمیرند عیبی ندارد. اینکه نفت را چه کسی میبرد، امکانات را چه کسی میدهد، دانشگاه تولید علم دارد یا ندارد، تولید ثروت داری یا نداری، کارخانه و اقتصاد داری یا نداری مهم نیست. تولید داری؟ نه. عدالت در توزیع داری؟ نه. اسراف در مصرف و وابستگی داری. به جای این خیابانهای شیک هم داری. ما با خیابانهای شیک مخالف نیستیم. ما روایاتی داریم که متأسفانه مغفول مانده است. یکی از علائم جامعه اسلامی در روایات ما این است که خیابانها و خانهها تمیز و زیبا و جذاب باشند. اشرافی و تشریفاتی نباشند اما دلگشا باشند. ما در روایات داریم که در یک شهر اسلامی باید خبر از آب و سبزه باشد. شهری که سبزه و درخت و پارک ندارد، شهری که در آن آب نیست و مردم صدای آب نشنوند از ضوابط اسلامی به دور است. ما در این باب مکرر روایت داریم. پس زیبایی بله، مزین کردن باغ، تمیز بودن شهر لازم است. اما اگر اینها را معیار و هدف مطلق بکنی درست نیست. به چه قیمتی این کارها را بکنی؟ ما باید یک مملکت دیدنی و نشاندادنی بسازیم. بله. ولی چطور؟ میگوید این محتاج یک نوع انرژی مرکزی است. در فیزیک به این جرم اساسی میگویند. بعد میگوید متأسفانه مانعی که ما داریم ایدئولوژی کشور است. ایدئولوژی در این کشور اجازه نمیدهد. این ایدئولوژی انقلابی و شعارهای انقلابی اجازه نمیدهد ما این مشکل را حل کنیم. اینها عبارات این تیپ است. بعد میگوید ما نمیگوییم آمریکا و فرانسه و انگلیس بشویم. ولی اقلاً چین بشویم. بسیار خوب. ما میپرسیم چطور چین بشویم؟ در چین شدن دو مسئله هست. یکی اینکه مثل چینیها مدیریت چینی کنیم. جمعیتی که یک میلیارد و خردهای بود، یعنی سرریز جمعیت چین که از یک میلیارد به بالا میشود چند برابر جمعیت کشور ماست. چین توانست جامعهای که باید از گشنگی همدیگر را میخوردند به اینجا برساند. میدانید که اینها هر چه را بجنبد میخورند. مملکتی که یک میلیارد و خردهای جمعیت داشت و همه باید همدیگر را میخوردند کاری کرده که تمام بازارهای جهان را از آمریکا تا آفریقا گرفته است. منتها به مزیت نسبی رجوع کرد. گفت حالا ما هایتکنولوژی را نداریم. از اینجا شروع میکنیم که به بازارهای دنیا میرویم تا ببینیم چیزهای معمولی که مشتری دارد چه چیزهایی است. از همه جای دنیا نمونه برداشتند و به آنجا بردند. از مهر و تسبیح تا کفش و کلاه و لباس رقص و چوب اسکی را بردند. هر چیزی که هر جای دنیا مشتری دارد. به چین میبریم مدلسازی میکنیم و تقسیم کار میکنیم. این شهر، این محلات در خانه بنشینید و اینها را درست کنید. این شعور است. از این حتماً باید یاد گرفت. این همان چیزی است که در اسلام به آن «تقدیر المعیشه» و عقل معاش و برنامهریزی میگویند. بله، از این یاد بگیرید. اتفاقاً ما میگوییم به این معنا از چینیها و ژاپنیها و از خود غربیها یاد بگیرید. یاد بگیرید مزیت نسبی جامعه ما چیست. یاد بگیرید که نقاط ضعف و نقاط قوت و فرصتها و تهدیدها چیست. یاد بگیرید که چطور از هیچ چیزی بسازیم. اگر راست میگویید این را از چینیها یاد بگیرید. منتها میدانید اینجا چه نوشته است؟ این میگوید چیزی که باید یاد بگیریم این چیزی که من گفتم، نیست. میگوید ببینید در چین چه اتفاقی افتاد. تا وقتی که «مائو» بود شعارهای انقلابی میداد و چین پیشرفت نکرد. ایدئولوژی حاکم بود. کمونیزم بود. از وقتی که «چان لای» و «دنگ شیائو پینگ» و بقیه آمدند بدون سر و صدا مخفیانه ایدئولوژی را کنار گذاشتند. پرچم چین هنوز داس و چکش است. یعنی اسم اینها هنوز حزب کمونیست است. ظاهراً حکومت چین هنوز کمونیستی هست ولی در واقع کمونیستی نیست. میگوید ببینید چطور بی سر و صدا ایدئولوژی را کنار گذاشتند و بین حزب حاکم و ارتش و بخش خصوصی یک تمرکز انرژی پیش آمد و جلو رفتند. اینها محصول بحثهای استدلالی روشنفکرها در میزگردهای روشنفکرانه نبود. اینها محصول اندیشه نبود. اینها محصول سرجمع و چرتکهاندازی منافع بود. فهمیدند منافع آنها در این نیست که شعارهای چپ انقلابی و ایدئولوژیک و ضد آمریکایی بدهند. اینها را کنار گذاشتند و مسئله حل شد و امروز چین اقتصاد اول جهان است. یعنی آمریکا دوم میشود. کشوری که نه نفت دارد، نه انرژیهای زیرزمینی مثل ما دارد و یک و نیم میلیارد هم جمعیت دارد. این مدیریت عاقل است. این کار، تلاش، نظم و محاسبه درست است. این را یاد بگیر. ولی این میگوید نه، این را یاد نگیر و آن را یاد بگیر. اینها نمیفهمند، یعنی نمیخواهند بفهمند که راز موفقیت اقتصادی چین در کنار گذاشتن یک ایدئولوژی نبود. برای اینکه اصل آن ایدئولوژی مشکل داشت. اصلاً همان کمونیزم مزخرف بود چنان که نظام سرمایهداری لیبرال هم به شکل دیگری مزخرف است. عقل را به کار انداختی و برنامهریزی کردی و شروع به کار کردی. این نجات میدهد و کار میکند. نه اینکه بگویی چون اینها ایدئولوژیک بودند و بعد ایدئولوژی را کنار گذاشتند انرژی توسعه آنجا فعال بشود و پیشرفت بکنند. اجماع بر سر اندیشه هم پیدا شد و اگر هم پیدا نمیشد لازم نبود. اجماع بر سر منافع کافی است. بعد یکی از اشکالاتی که اینها به جامعه ما میکنند این است که میگویند جوامعی مثل ایران اولاً نمیتوانند از دست ایدئولوژی خلاص بشوند و ثانیاً اینکه اینها اصلاً نمیتوانند بر یک چیزی اجماع کنند. انگار کشورهای دیگر طرح مسئله شده و بحث کردهاند و اختلاف شده و بعد هم همگی اجماع کردهاند. این حرفها چیست؟ کجای دنیا اجماع افکار عمومی هست؟ اتفاقاً به نظر من کمتر ملتی در دنیا مثل ملت ما قدرت تصمیم دسته جمعی دارد. شما ببینید در مسائل راهنمایی و رانندگی یک مرتبه دسته جمعی تصمیم گرفتند تغییر بدهند و این کار را کردند. جمعیت زیاد میشد و آن اوایل میگفتند جمعیت را کم کنید و دسته جمعی ملت تصمیم گرفت و ترمز زد. حالا هم که میگویند امیدوار هستیم دسته جمعی به راه بیفتد. آخرین نمونه هم همین حماسهای بود که ملت در یارانهها آفرید. یعنی دسته جمعی تصمیم گرفتند. همه از حزباللهی و غیر حزباللهی نشستهاند و نگاه میکنند. همه میگویند انصراف میدهیم و یک مرتبه میبینی از 73 میلیون 75 میلیون دوباره ثبت نام کردهاند. گفت اگر یارانه را به قصد لذت نگیری اشکال ندارد و حرام نیست. به قصد لذت حرام است. حالا از شوخی که بگذریم باید بگویم اتفاقاً کمتر ملتی در جهان است که اینقدر حواس جمع دارد. در انتخاباتها شما ببینید همیشه همه را گیج میکنند. یعنی اگر در یک انتخابات کسی توانست ملت ایران را پیشبینی کند. یک مرتبه همه دسته جمعی میروند به یک نفر رأی میدهند که اصلاً کسی فکر نمیکند رأی بیاورد. خود رئیسجمهورهای ما همگی گیج شدهاند. خودشان از همه کمتر باور میکردند رأی بیاورند. یعنی من یادم هست. هم خاتمی، هم احمدینژاد، هم روحانی، هیچ کدام باور نمیکردند رأی بیاورند. مردم همینطور نگاه میکنند و یک مرتبه تصمیم میگیرند. نظرسنجیها تا یک هفته قبل از انتخابات همیشه خلاف نتیجه انتخابات است. بدون استثنا اینطور است. یک مرتبه 4، 5 روز آخر تغییر میکند. یک مرتبه تصمیم میگیرند یک کاری بکنند. یک مرتبه میروند و به آن طرف رأی میدهند. باز میآیند 180 درجه مقابل این طرف رأی میدهند. اصلاً نمیشود پیشبینی کرد الان اینها کجا میروند و چه کار میکنند. یک ملت مخصوصی است و به نظر من همین که این ملت قابل پیشبینی نیست، نه توسط دشمن و نه توسط دوست خودش راز موفقیت این ملت است. اگر کسی توانست بفهمد مردم تا سال دیگر میخواهند چه کار کنند جایزه دارد ولی وقتی میخواهند کاری را انجام بدهند همه با همدیگر انجام میدهند. این که اینها میگویند ملت ایران قدرت اجماع و توافق ندارد اتفاقاً درست بر عکس است. هیچ ملتی مثل این ملت نمیتواند یک مرتبه و دسته جمعی تصمیم بگیرد و من معتقدم در همه جای دنیا میتواند دخالت نظامی بکند جز ایران. چون میداند یک مرتبه همین ملت مثل مور و ملخ بر سر اینها میریزند. اینها نقاط قوت است و نقاط ضعفی هم هست. یک خطرها و تهدیدهایی هست. آمریکاییها در مصاحبههای خود گفته بودند ملت ایران مثل ملت آمریکا نیست که 200، 300 سال تمرین دموکراسی کرده باشد. اینها تازه تاتی تاتی میکنند. پایینترین سطوح ملت ما از بالاترین و سیاسیترین مردم آمریکا و غرب سیاسیتر هستند. من این را دیدهام. شما در غرب آدمهایی با ظاهر مرتب خیلی میبینی که نمیدانی رئیس جمهور کیست. واقعاً نمیدانند. اصلاً اسم کشورها را نمیدانند. مسائل سیاسی را نمیدانند. ولی در ایران به نانوایی میروی و میبینی شاگرد نانوایی با شاطر در مورد خاورمیانه بحث میکند که الان چه میشود.
آقای روحانی گفت این آفت است و نباید مردم اینطور باشند.
این که مردم سیاسی هستند آفت است؟ نه. ببینید سیاستزدگی آفت است. اما سیاسی بودن برکت است. کسی نمیتواند سوار بر ملتی بشود که سیاسی است. نمیشود کشور این ملت را اشغال کرد. ایران که آنجا نیست. سیاسی بودن خوب است و سیاستزدگی بد است. سیاستزده یعنی با ذهن مریض سیاستزده فکر کند و همه چیز را سیاسی و با معادله قدرت میسنجد و با حق و باطل کاری ندارد. ملتی که در 100 سال 4 انقلاب کرده است. حالا به این ملتی که انقلاب مشروطه، انقلاب نفت، 15 خرداد و انقلاب اسلامی را انجام داده میگفتند این ملت به لحاظ سیاسی دیکتاتورزده است. کدام ملت مثل ملت ما این قدر سیاسی و انقلابی بوده؟ ملتی که در یک قرن 4 انقلاب کرده است. این ملتهای دیگر گاهی 5 قرن میگذرد و یک انقلاب هم نکردهاند. به این ملت تهمت میزند و میگوید شعور این ملت کم است و نمیتوانند اجماع کنند. خوب هم اجماع میکنند. اتفاقاً خوب هم تصمیم میگیرند. ولی مصرف انرژی ایران در دنیا اول و دوم است. یک مرتبه عمل بینی رکورد میشکند. مصرف لوازم آرایش جزو 4، 5 کشور اول جهان میشود. ولی این هم هست که اگر این ملت از آن طرف بیفتد نشان میدهد که چه کارهایی میکند. یک مرتبه در تحریم مطلق در 7، 8 رشته جزو 7، 8 کشور اول جهان میشود. در هستهای، در نانوتکنولوژی بالا میآید. اینها هم هست. یک مرتبه بعد از 35 سال تحریم میبینی از تمام ملتهایی که از اول نوکر غرب بودهاند قویتر است. یک مرتبه میبینی در تمام آزمونهای علمی دنیا همیشه یکی از اینها جزو چند نفر اول است. واقعاً یک استعداد خاصی در این جامعه هست. میگوید بافت جمعیتی ایران جوان است. البته این برای زمانی بوده که جامعه ایران جوان بوده است. الان که میدانید ایران تا 20 سال دیگر یکی از پیرترین جوامع جهان میشوند. ایجاد تحول در شخصیت جوان ایرانی خیلی ضروری است که به اینها فردی اندیشیدن و فردی زیستن را یاد بدهیم. یک چیزی مثل فردگرایی در غرب شنیدهاند. چون فردی بودن و فردی زیستن یک نقاط مثبت دارد و یک نقاط منفی هم دارد. یک تفرد داریم که به معنی خودمحوری و خودخواهی و فرار از جمع و مسئولیتناپذیری و نفسانیت و بعد هم پوسیدگی و افسردگی و تنهایی و اضطراب است. ولی آن فردیتی که اسلام میگوید اینها نیست. فرار از خدا و جامعه و جهان نیست. مثل کرم به درون خود خزیدن نیست. فردیت اسلام به این معناست که شعور فردی، مسئولیت فردی، حقوق فردی مهم است. تشخیص فردی، تکلیف فردی، پاسخگویی، احساس مسئولیت و حقوق فردی مهم است. تمام اینها را باید درست معنا بکنیم. فردگرایی به چه معنا غلط است و به چه معنا درست است؟ اجماعی بودن و جمعی اندیشیدن به چه معنا غلط است؟ به معنی گلهوار عمل کردن غلط است. به چه معنا خوب است؟ به مفهوم امت عمل کردن و متحدانه موضعگرفتن خوب است. این چیزی که به نام دکترین عقلانیت فردی بعضیها مطرح کردهاند که استراتژی مدیریتی باید بر این اساس برود و محورش هم نباید ایدئولوژی باشد و بلکه فقط باید منطق بقا باشد، یعنی فقط محاسبات مادی و چرتکههای مادی باشد. میگوید ما فقط در این صورت میتوانیم پیشرفت کنیم که فرهنگ سیاسی فعلی در ایران که یک فرهنگ ارزشی دینی انقلابی است و دائم با شعار مرگ بر دشمن و درود بر ما پیش میرود، مبنای توسعهنیافتگی و عقبماندگیهای ماست. ما باید این مشکل را حل کنیم. راه نجات ما رجوع به فرهنگ آنگلوساکسون است. اینهایی که میگویم عین عبارت اینهاست. خجالت نمیکشند اینها را مینویسند. اینها را تدریس میکنند. و عقلانیت بروکراتیک فقط عقلانیت لیبرال است و فقط با این عقلانیت میتوان پیشرفت کرد و به توسعه رسید. میگوید بهترین نمونه انگلیس است. مدینه فاضله اینها آمریکا و انگلیس است. میگوید بهترین نمونه انگلیس است. با وجود این همه اختلاف با جهان اسلام و این همه سابقه دشمنی توانسته بیش از 300 میلیارد دلار سرمایه بانکهای کشورهای اسلامی را به خودش جذب کند. اینها چه نوع داوری است؟ میخواهی از این چه نتیجهای بگیری؟ اتفاقاً نتیجهای که ما میخواهیم بگیریم از این گزارشها گرفته میشود و نه نتیجهای که تو میخواهی بگیری. از این خبرها نتیجه ما درست است. این ادعای ما را ثابت میکند. وزارت خارجه انگلیس در اکثر کشورهای اسلامی شعار ایدئولوژیک نمیدهد و به دنبال جذب سرمایهگذار خارجی است. زمینه را تسهیل میکند. با دشمنترین دشمن خود هم معامله میکند. او یاد گرفته است ولی ملت و انقلاب ما هنوز یاد نگرفته که با دشمنان خود بنشیند و بر سر منافع با همدیگر به توافق برسند. چون اینجا منافع افراد در الیگارشی است و آنجا در سیستم اقتصادی علمی پیگیری میشود. حالا این حرفها تا اینجا دوپهلو است. چون میتوان از این حرفها برداشت درست و غلط کرد. وقتی وقیح میشود که صریح میگویند مشکل ما در چیزهایی از قبیل قاعده نفی سبیل است. قاعده نفی سبیل چیست؟ استقلال و عزت است. قرآن میفرماید «لَن یَجعَلَ الله لِلکافرینَ علی المؤمنینَ سَبیلا». خداوند برای ابد اجازه نداده است و هیچ راه نفوذی قرار نداده است تا کافران بر مؤمنین سلطه پیدا کنند. یعنی قرآن فرمان میدهد جامعه اسلامی نباید تحت سلطه اقتصادی، سلطه علمی، سلطه سیاسی و سلطه نظامی کفار باشد. این حرام است. یعنی باید آنقدر قوی بشوی که در علم و اقتصاد و نظامی و سیاسی و فرهنگی همه جا روی پای خود بایستی. به اینها وابسته نشوی که یقه تو را بگیرند و پای تو بلرزد. میخواهی یک قطعهای وارد کنی و تحریم کنند و دست و پای تو بلرزد. باید خودت تمام این قطعات را تولید کنی. حالا ببینید اینها چه میگویند. میگویند متذسفانه در نظام جمهوری اسلامی ماهیت قدرت بر اساس عقیده مدیریت میشود. همه چیز را عقیدتی میبینند و به منافع مادی کاری ندارند. در همه جا به نفی سبیل بر اساس عقیده عمل میشود. خیلی وقیح است. اینکه دیگر آیه صریح قرآن است. این که دیگر سیاسی نیست. مشکل ما این است که به نفی سبیل بر اساس عقیده عمل میکنیم چون زیر نفوذ قدرتهای بزرگ نرفتن برای ما یک اصل شده است و همین نمیگذارد ما جهانی عمل کنیم و پیشرفت کنیم. یعنی تنها راه پیشرفت شما وابستگی است. یک وقتی میگویی معامله، ارتباط، تجارت، تعامل که این معلوم است باید باشد. قرآن صریح میفرماید با تمام غیر مسلمانها و حتی مشرکینی که با شما سر جنگ ندارند نه فقط معامله بلکه به آنها نیکی کنید. یعنی اگر در یک کشور مشرک و کافر زلزله یا سیل آمد، قرآن میفرماید به آنها کمک کنید. ما با بقیه دعوا نداریم. فرمود اگر با آنها قراردادی بستید باید دقیقاً طبق قرارداد عمل کنید. اگر تعهدی کردهاید باید دقیقاً به آن تعهد عمل کنید. اما با کسانی که با ما در جنگ هستند، کسانی که سلطهگر هستند، خودش میگوید ما امپراطور جهان هستیم، خودش میگوید باید به قوانین ما عمل کنید، «اَنا رَبُکُمُ العلی» چطور؟ میگوید این قاعده نفی سبیل اجازه نمیدهد ما پیشرفت کنیم. زیر نفوذ قدرتهای بزرگ نرفتن برای اینها اصل است و این گرایشها در سیاستهای خارجی اینها مستتر است و از اول انقلاب تا الان هم ادامه داشته است. دولتها رفتهاند ولی اصل این تز همینطور پایدار مانده است. اگر جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بتواند در این مواضع تغییری ایجاد کند دیگر جمهوری اسلامی نیست و یک سیستم دیگری شده است. چون اینها این شعارها را به ماهیت جمهوری اسلامی گره زدهاند. نمیگوید ما باید جمهوری اسلامی را براندازی کنیم، میگوید ما باید یک جمهوری اسلامی بسازیم که از قواعدی مثل نفی سبیل و بدبینی به دیگران جدا بشود. قانون اساسی هم ظاهراً همان باشد و آن را تغییر ندهیم. همان که گفتم میگوید با تغییر اولویتها ماهیت را عوض کن. جهت را عوض کن. اسمش باشد ولی خودش نباشد. سیاست خارجه ما، مصالح اقتصادی خارجی ما و جهانی ما را محدود کرده است. روابط خارجی ایران را در سطح امنیتی حفظ کرده است. ماهیت قدرت جمهوری اسلامی بر اساس منافع سرمایهداری نیست. مبتنی بر اصول ایدئولوژیک انقلاب اسلامی است. حفظ قدرت در این نظام به حفظ نظام عقیدتی و ایدئولوژیک آن در داخل و خارج نیازمند است. بنابراین مفاهیم کلیدی جمهوری اسلامی در سیاست خارجی قابل تغییر نیست ولی اگر تغییر کند کلید پیشرفت ما تغییر ماهیت سیاست خارجی است. چیزهایی که گفتم عین تعابیر این مقاله است. اسم طرف را نمیبرم چون میشناسید. نکته آخر هم از این بالاتر و یک قدم جلوتر و یک مقدار وقیحتر است. میگوید اگر بخواهیم پیشرفت کنیم باید در جهان سرمایهداری غرب هضم بشویم و آقایی اینها را بپذیریم و نگوییم که شاه برهنه است. محکمات سرمایهداری غرب را باید بپذیریم. بعد خودش سوال میکند و جواب هم میدهد. میگوید یکی از محکمترین محکمات سرمایهداری غرب چیست؟ پذیرش اسرائیل است. نتیجه این است که میگوید ما تا ایدئولوژیک حرف بزنیم نمیتوانیم پیشرفت بکنیم. پیشرفت بدون هضم شدن در اقتصاد جهانی و اقتصاد سرمایهداری امکان ندارد. اقتصاد سرمایهداری غرب محکماتی دارد که در رأس آن اسرائیل است. حالا نتیجه را خودمان بگیریم. شما باید اسرائیل را به رسمیت بشناسی و الا به پیشرفت نمیرسی. کلید پیشرفت این است. میگوید حاکمیت در جمهوری اسلامی با اعتقادات ایدئولوژیک مخلوط شده و هر فردی در گوشهای از این حاکمیت قرار میگیرد مجبور است به این ماتریس اعتقادی وفادار باشد. کارگزاران جمهوری اسلامی مجبور هستند به اصول رسمی سیاست خارجی وفادار باشند ولی پارادوکس وقتی خودش را نشان میدهد که ما دقت کنیم یک رنگینکمانی به لحاظ اندیشه و سیاست در ایران حاکم است. این طیف که اسم خودشان را مسلمان و اسلامی و طرفدار انقلاب اسلامی میگذارند و همگی هم از امام تعریف میکنند و همگی هم میگویند قانون اساسی را قبول داریم میگویند ما باید بفهمیم که این یک طیف است که یک سر آن آنقدر بیرنگ است که کاملاً در غرب محو میشود. یعنی میگویند همین قانون اساسی و همین امام و همین اسلام و همه شعارها را قبول داریم. منتها طوری تفسیر کنیم که با به رسمیت شناختن اسرائیل و تسلیم آمریکا شدن هم جمع بشود. میگوید یک سر طیف هم کسانی هستند که بنیادگراهای افراطی هستند و ادبیات اینها مثل ادبیات خود امام است. عصای حزبالله در سراسر جهان و اسرائیل باید از بین برود و ما پوزه آمریکا را به خاک میمالیم را میگویند. ما که نمیتوانیم جمهوری اسلامی را براندازی کنیم. غرب هم که هر چقدر زور زد نتوانست آن را سرنگون کند. الان راه حل چیست؟ بین گروههای طیف اندیشه اسلامی حاکم اجماع نظری نسبت به مسائل ایران و جهان وجود ندارد. عملاً دو، سه دولت بعد از جنگ آمدهاند که هر کدام از دیگری متفاوت بودهاند. این نشان میدهد میتوان سه، چهار مسیر را به اسم جمهوری اسلامی رفت. بعضی از دولتها رفتند به این سمت و گفتند فتوایی که امام برای سلمان رشدی داد یک نظر شخصی بوده و ما هیچ مسئولیتی نداریم و بر سر قضیه اسرائیل هم هر چه فلسطینیها به توافق برسند ما هم همان را میگوییم. میگویند ما که از فلسطینیها فلسطینیتر و داغتر نیستیم. دیگر نگفتند کدام فلسطینیها؟ چون ما یک فلسطینی که نداریم. فلسطینی خائن داریم، فلسطینی مجاهد هم داریم. ایرانی هم همینطور است. ایرانی مجاهد داریم، ایرانی منافق داریم، ایرانی خائن داریم. میگویی ما از فلسطینیها فلسطینیتر نیستیم. از کدام فلسطینیها فلسطینیتر نیستیم؟ یاسر عرفات ملاک توست؟ او اسرائیل را به رسمیت شناخت. حالا بگوییم عرفات که عرفات است اسرائیل را به رسمیت شناخته، حالا ما کاسه داغتر از آش بشویم؟ ما هم به رسمیت میشناسیم. خود فلسطینیها قبول کردهاند. کدام فلسطینیها قبول کردند؟ فلسطینیها یکی جهاد اسلامی و یکی هم حماس بود. مثل اینکه زمان شاه بگویند ایرانیها قبول کردهاند و ما هم باید قبول کنیم. کدام ایرانیها قبول کردند؟ اقشاری بودند که ترسو بودند، اصلاً سیاسی نبودند، اقشاری بودند که به دنبال عیاشی خودشان بودند، یک عده هم انقلابی بودند. مگر همه ملت در یک صف بودند که شما بگویی از ایرانیها ایرانیتر نیستیم. یک کسانی و یک سر طیف گفتند ما از فلسطینیها فلسطینیتر نیستیم. عرفات ساخت و اسرائیل را به رسمیت شناخت، پس ما هم به رسمیت بشناسیم. چرا ما هزینه بدهیم؟ یک طرف این طیف هم کسانی مثل خود امام هستند که گفتند اسرائیل باید از بین برود و اگر هر مسلمانی یک سطل آب بریزد اسرائیل از بین میرود. هر کدام از شما یک سطل آب بریزید تمام است. باید چه کار کرد؟ باید به غرب پیام داد که طیف اندیشه حاکمیت جمهوری اسلامی یکدست نیست. همه را به یک چوب نرانیم. با بعضیها میتوان ساخت و معامله کرد. اینها شرکای خوبی برای شما هستند. همکار و متحد هستند. کسانی هستند که حتی نوکرهای خوبی برای شما میشوند. یک عده هم دیوانه هستند. همه را با هم ببینید. اسم همه هم اسلامگرا هستند. هر کدام قرائت خاص خود را از اسلام و ایران و روابط خارجی و قانون اساسی ارائه کردهاند. میگوید اگر سیاست خارجی جهتگیریهای کلی خود را در سطح بینالملل و منطقهای به طور بنیادین تغییر بدهد طیف مناسب با آن حرکت که در راهروهای دولت و قدرت هستند، کارگزاران آن تفکر هستند بر سر کار میآیند و یک بخش دیگری از رنگینکمان سیاست و اندیشه در ایران فعال میشود و قدرت را به دست میگیرد و اسم آن هم باز جمهوری اسلامی است. باز هم برای امام سالگرد میگیرند. باز هم 22 بهمن راهپیمایی میکنند. تمام کارهایی که قبلاً میشده اتفاق میافتد و چیزی عملاً تغییر نخواهد کرد. ظاهراً جمهوری اسلامی همان است ولی واقعاً جمهوری اسلامی دیگر همان جمهوری اسلامی نخواهد بود. این همان خطی است که به جبهه مقاومت شکاف وارد میکند. میگوید گرایش فعلی برخاسته از اصول انقلاب اسلامی است و حامیان و وفاداران خاص خودش را دارد. اما یک گرایشی هم وجود دارد که میتواند مسئله اسرائیل را حل کند و راه توسعه ایران را باز کند. تا این انقلاب اسلامی هست ایران نمیتواند با آمریکا روابط عادی داشته باشد. چون یکی از مهمترین شرایط عادیسازی رابطه با آمریکا و غرب یک تغییر بنیادین است در تعریفی که حاکمیت جمهوری اسلامی نسبت به اسرائیل دارد. تصور این تغییر در دستگاههای اطلاعاتی، نظامی، امنیتی و بخشهای عمده سیاسی کشور ممکن است محال به نظر برسد. چون تقریباً 90 درصد گره عادیسازی بین ایران و آمریکا به مسئله اسرائیل مربوط است. ولی مسئله اسرائیل یک خط قرمز در مشروعیت نظام جمهوری اسلامی تلقی شده است. هیچ دولتی در آمریکا و هیچ رئیس جمهوری در آمریکا حتی اگر اسمش اسلامی باشد و حتی اگر مسلمان باشد، ممکن است اینها وقتی ببینند منافع طوری است که یک رئیس جمهور مسلمان بیاید، اما حق ندارد مواضع خود را نسبت به اسرائیل تغییر بدهد. اسرائیل خط قرمز است. رئیس جمهورهای هر دو حزب حاکم بر آمریکا و انگلیس و بقیه حزبهای اروپا از چپ و راست باید بروند و با اسرائیلیها بیعت کنند و بگویند خط قرمز ما اسرائیل است. حالا این جالب است که میگوید خط قرمز عقیدتی آمریکا و غرب اسرائیل است. آنها که کوتاه نمیآیند، پس انقلاب ایران باید از خط قرمزهای عقیدتی خود بگذرد. آنها که بر اساس منافع عمل میکنند عقیدتی و ایدئولوژیک هستند. چرا این طرف ایدئولوژیک نباشد؟ میگوید آنها ایدئولوژیک هستند، عیبی ندارد. ولی این طرف ایدئولوژیک نباشد. میخواهم بگویم حتی در تفکر اینها آمریکا و اسرائیل ایدئولوژیک هم باشند عیبی ندارند. میدانید که اتفاقاً سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل از همه دنیا ایدئولوژیکتر است. شعارهای سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل در تمام این 50، 60 سال هیچ وقت عوض نشده و ایدئولوژیک است. چه وقتی که جلو میآمده و چه وقتی که ضربه خورده و عقب رفته و صدمه خورده و خسارت داده حرفهایش عوض نشده است. ولی میگویند این طرف حرفهایش را عوض کند. این یک بام و دو هوا است. میگوید در سیستم آمریکا، اسرائیل و دفاع از اسرائیل جزو لاینفک اصول حاکمیتی آنهاست. در جمهوری اسلامی تا وقتی دفاع از فلسطین و مخالفت با اسرائیل یک شرط حاکمیتی باشد ما پیشرفت نخواهیم کرد و باید اینها را کنار بگذاریم. غرب از اصول خود عدول نمیکند ولی ما باید عدول کنیم. این خلاصه حرفی است که میزنند. میگویند جمهوری اسلامی تا نتواند اصول خود را تغییر بدهد، منابع درآمد نفتی، اقتصاد دولتی، دستگاههای امنیتی و نظامی آن همه در این مسیر فعال میشوند. میگوید ما باید یک قرارداد اجتماعی در جامعه ایران امضا کنیم و یک اجماع نظر وسیع بین طیفهای حاکمیت به وجود بیاید و به یک تعاریف مشترک کلیدی راجع به اقتصاد و سیاست خارجی و ماهیت حکومت و فرهنگ عمومی برسیم و یک نوع قرارداد اجتماعی از نوع ژان ژاک روسویی بگذاریم که اصول خود را باید عوض کنیم. اگر به این اجماع و تغییر اجتماعی و قرارداد اجتماعی رسیدیم و اصول را کنار گذاشتیم و بگوییم خط قرمز ما اسلام نیست، پیشرفت میکنیم. حالا اگر توهینی هم به پیامبر(ص) کردند، اگر قرآن را هم آتش زدند خیلی مهم نیست. مگر دفعه اول است که این کارها اتفاق میافتد؟ از اول تاریخ این حرفها بوده است. مگر ما باید نخود هر آشی باشیم؟ یک مقدار فیتیله را پایین بکشیم و اینقدر غیرتی نباشیم. آن وقت ما دیگر میتوانیم اجماعسازی کنیم و تناقضات فکری داخل خودمان را حل کنیم و تحولات سینوسی را کنترل بکنیم و اختلافات را پشت پا بگذاریم و همگی به منافع و مصالح کشور بیندیشیم. به این معنا ما میتوانیم اصول و خط قرمزهای خود را تغییر بدهیم. آن طرف که خط قرمزهای خودش را تغییر نمیدهد پس اقلاً این طرف تغییر بدهد. در جواب اینها من یک عبارت از امام را عرض میکنم. گفتم امام اول مؤدبانه با اینها حرف زد. انقلاب شروع شده است. از ایشان میپرسند با آمریکا چه کار میکنید؟ هنوز سال 57 است. نمیدانم امام در نجف بوده یا در پاریس بوده است. سوال میکنند روابط آینده ایران با آمریکا چطور خواهد بود؟ آیا دولت کارتر اثر نهضت ایران را درک کرده است؟ آیا فکر میکنید رابطه ایران و آمریکا باید تغییر کند و در چه جهتی تغییر کند؟ اینهایی که میگویند شما تنش را درست کردید و از اول گفتید مرگ بر آمریکا ببینند که امام این حرفها را زد. با اینکه آمریکا مسئول همه جنایتهای رژیم شاه است. در عین حال امام میگوید روابط ما با آمریکا مثل همه کشورهای جهان بر اساس احترام متقابل خواهد بود. برنامه ما این است. ما برای آمریکا حق تعیین سرنوشت خودمان را قائل نیستیم. حق تعیین سرنوشت ما با ملت ماست و با آمریکا نیست. خط قرمز ما این است. آن چه تا به حال دولتهای گذشته در آمریکا و اکنون دولت آقای کارتر انجام داد و میدهد نشان میدهد که هنوز به همه وسایل متوسل میشوند تا رژیم سلطنتی را برای منافع خودشان حفظ کنند. هنوز حالت خصمانه نسبت به نهضت اسلامی کنونی دارند. تا وضع به این منوال است نظر ما نسبت به سیاست آمریکا منفی است. البته ما حساب ملت آمریکا را با دولت آمریکا جدا میکنیم. ما بر ملت آمریکا مرگ نمیفرستیم. این را جدا کرده و میکنیم و از ملت آمریکا میخواهیم از نهضت اسلامی ایران پشتیبانی کنند. یعنی مردم آمریکا هم به طرف ما بیایند. روابط فعلی ایران و آمریکا روابط ارباب و نوکری است. قطعاً باید به یک رابطه دیگری تغییر کند. بعد یک سال بعد آمریکا شروع به تحریمها میکند و درگیریها و جاسوسیها و توطئهها و ترورها شروع میشود و رابطه قطع میشود. رابطه را هم که آنها قطع کردند. کارتر رابطه را قطع کرد. تا به امام خبر دادند امام گفت بعضی میگویند شما که این شعارها را میدهید رابطه ایران با آمریکا به خطر میافتد. الهی که به خطر بیفتد. ما روابط با آمریکا را میخواهیم چه کنیم؟ روابط ما با آمریکا روابط مظلوم با ظالم است. روابط غارتشده و غارتگر است. این روابط را میخواهیم چه بکنیم؟ آنها میل دارند با ما روابط داشته باشند. آنها به این روابط احتیاج دارند. ما چه احتیاجی به آمریکا داریم؟ آمریکا آن طرف دنیاست. آنها میخواهند اینجا بازار داشته باشند. باز آنها طمع دارند نفت ما را بخورند. اسلام که بنا ندارد به دیگران ظلمی کند. ما که نمیخواهیم به آنها ظلم کنیم اما مظلوم هم نخواهیم بود. نه ظالم و نه مظلوم. ما به آنها کاری نداریم. البته سنای آمریکا ما را محکوم میکند. مجالس انگلستان ما را محکوم میکنند. مجالس شوروی هم ما را محکوم میکنند. ما پیش قدرتها محکوم هستیم. چرا؟ چون آن کاری که در ایران واقع شد کاری است که همه ظالمان و مستکبران جهان با آن مخالف هستند. ما را محکوم کنید. ما ذلت را نخواهیم پذیرفت. برای اینکه یک رابطه با یک ابرقدرت داشته باشیم. رابطه داشتن با امثال آمریکا شرافتی نیست. دولت آمریکا یک شرافت انسانی معالاسف ندارد که ما بخواهیم به واسطه آن شرافت انسانی با آنها رابطه داشته باشیم. دولت آمریکا همین است که میبینیم. هر جا مظلوم پیدا میکند پوستش را میکند. اگر جلوی آمریکا ضعیف باشی پوستت را میکنند. به شما احترام نمیگذارند. هر جا بتواند میرود و روی سر آنها بمب میریزد. هر جا بتواند ذخایر ملتها را میبرد. ما بخواهیم با اینها رابطه داشته باشیم؟ بهتر این است که رابطه نداشته باشیم. بهتر این است با آنها که میخواهند ما را بچاپند رابطه نداشته باشیم تا یک وقتی که به خود بیایند و بفهمند شرق در عالم هست و آن روزی که بفهمند شرق هم یک جایی است و باید به شرق احترام بگذارند و شرق جایی است که تمدن از آنجا به غرب رفته است و معالاسف امروز شرق خودش را گم کرده، آن روز که به شرق احترام بگذارند ممکن است ما روابط پیدا بکنیم. کاملاً منطقی و حقوقی و اخلاقی میگوید. روابطی که متقابل و متعادل باشد. به هیچ طرفی ظلم و اهانت نشود. و الا روابطی که اینطور باشد سابق هم بود. زمان شاه هم که بود. آنها میخواهند آن رابطه باشد. ما آن رابطه را برای چه بخواهیم؟ این رابطه برای ما چه فایدهای دارد؟ آن وقت محلی که باید سفارت باشد این وضع را دارد که محل جاسوسی است. رابطه ما با آمریکا یعنی اجازه بدهیم به اسم سفارتخانه محل جاسوسی درست کنند و این قبیل مسائل که نشان میدهد دیدگاه امام چقدر با این دیدگاه متفاوت است. و السلام علیکم و رحمتالله.
هشتگهای موضوعی